خیره سری

لغت نامه دهخدا

خیره سری. [ رَ / رِ س َ ] ( حامص مرکب ) تمرد. خودسری. گستاخی. ( ناظم الاطباء ) :
نشست از بر تخت کاوس کی
به خیره سری مست نز جام می.فردوسی.آن نمایی که فرامرز ندانست نمود
بدلیری و بتدبیر نه از خیره سری.فرخی.ز خیره سری برنهادی بسر.اسدی ( گرشاسبنامه ).نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد خیره سری را.ناصرخسرو.عقل چه همتای تست کز تو زند لاف عشق
می نشناسد حریف خیره سری میکند.خاقانی.چند چو گل خیره سری ساختن
سربکلاه و کمر افراختن.نظامی.

فرهنگ فارسی

عمل خیر سر
تمرد خود سری گستاخی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال اوراکل فال اوراکل فال تاروت فال تاروت فال ای چینگ فال ای چینگ