جنش

لغت نامه دهخدا

جنش. [ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) جای نزدیک. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ): مکان جنش. ( ذیل اقرب الموارد ) ( از آنندراج ). || پیش صبح یا آخر سحر. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ). صغانی آنرا جَنَش ضبط کند. ( ذیل اقرب الموارد ). || آرزو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ترس. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ). || کشیدن تمام آب چاه. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || پیش آمدن گروهی سوی گروهی. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ). || سطبر شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || قحطناک شدن.( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ). || آرزومند گردیدن. ( منتهی الارب ). || شوریدن دل برای مردن. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ). || ترسیدن. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ). || جستن و وثوب. ( ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). || ( اِمص ) سطبری. ( منتهی الارب ).
جنش. [ ج ِن ْ ن ِ ] ( اِخ ) شهری است ساحلی در جزیره سیسیل ( صقلیه ). ( معجم البلدان ) ( مراصد ).

فرهنگ فارسی

شهری است ساحلی در جزیره سیسیل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال احساس فال احساس فال پی ام سی فال پی ام سی فال جذب فال جذب