جای کردن

لغت نامه دهخدا

جای کردن. [ ک َدَ ] ( مص مرکب ) تصمیم گرفتن. عازم شدن :
پس اهریمن بدکنش رای کرد
بدل کشتن جانور جای کرد.فردوسی. || منزل گزیدن :
در آن صحن بهشتی جای کردند
ملک را بارگه بر پای کردند.نظامی.جاودان قصر تعالیت چنان باد که مرغ
نتواند که بر آن جای کند غیرهمای.سعدی.

فرهنگ فارسی

تصمیم گرفتن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم