جای ماندن

لغت نامه دهخدا

جای ماندن. [ دَ ] ( مص مرکب ) بجای ماندن رها کردن. ترک گفتن. باقی گذاشتن : و چندین ولایت بشمشیر گرفته ایم و سخت با نامست ، آخر فرع است و دل در فرع بستن و اصل را بجای ماندن محال است. ( تاریخ بیهقی ص 18 ). و ایشان بسیج رفتن کردند چگونگی آن و بدرگاه رسیدن را بجای ماندم که نخست فریضه بود راندن. ( تاریخ بیهقی ص 11 ).

فرهنگ فارسی

بجای ماندن رها کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال تاروت فال تاروت فال عشق فال عشق فال نوستراداموس فال نوستراداموس