تهی دستی

لغت نامه دهخدا

تهیدستی. [ ت َ / ت ِ / ت ُ دَ ] ( حامص مرکب ) بی چیزی. فقر. نداری. حالت تهیدست :
دو گوش و دو پای من آهوگرفت
تهیدستی و سال نیرو گرفت.فردوسی.تهیدستی و ایمن از درد و رنج
بسی بهتر از بیم با ناز و گنج.اسدی.چرا امروز چیزی بازپس ننهی
چرا نندیشی از بیم تهیدستی.ناصرخسرو.چو آید رنج باشد، چون شود رنج
تهیدستی شرف دارد بدین گنج.نظامی.بمرد از تهیدستی آزادمرد
ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد.سعدی ( بوستان ).مشو اززیردست خویش ایمن در تهیدستی
که خون شیشه را نوشید جام آهسته آهسته.صائب.رجوع به تهیدست و تهی و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.

فرهنگ عمید

تنگ دستی، ناداری، بی پولی.

فرهنگ فارسی

بی چیزی تنگدستی فقر بی پولی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم