تعجیل کردن

لغت نامه دهخدا

تعجیل کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شتاب کردن و چالاکی و جلدی کردن. ( ناظم الاطباء ). عجله کردن. تعجیل فرمودن :
بر وی نتوان کردن تعجیل به به کردن
تعجیل به طب اندر باشد ز سبکساری.منوچهری.بسیار کالا و قماش آوردند و گفتند طغرل نیک تعجیل کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 617 ).
جز که در کار دین و جستن علم
در دگر کارها مکن تعجیل.ناصرخسرو.من آن دانم که تعجیل کار گاو کرده آید. ( کلیله و دمنه ). ملاح در آب افتاد و تا یکی را برهانید، آن دیگر هلاک شد. گفتم بقیت عمرش نمانده بود از این سبب در گرفتن او تأخیر کردی و در آن دیگر تعجیل. ( گلستان ). هر آنچه دانی که هرآینه معلوم تو خواهد شد، به پرسیدن آن تعجیل مکن. ( گلستان ). و در امثال هدایا تعجیل کند. ( مجالس سعدی ص 20 ).
مکن تعجیل تا از عشق رنگی برکند کارت
که سازد سنگ رالعل آفتاب آهسته آهسته.صائب ( آنندراج ).و رجوع به تعجیل و دیگر ترکیب های آن شود.

فرهنگ فارسی

شتابل کردن و چالاکی و جلدی کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم