لغت نامه دهخدا
چو دیو از زحمت مردم گریزان
فتان خیزان تر از بیمارخیزان.نظامی.فریبنده چشمی جفاجوی و تیز
دوابخش بیمار و بیمارخیز.نظامی.شده گرم از نسیم مشک بیزش
دماغ نرگس بیمارخیزش.نظامی.- تن بیمارخیز ؛ آنکه غالباً بیمار و علیل و رنجور است. آنکه در حال نقاهت باشد : [ خمر ] رنجگی بافراط را بنشاند و تن بیمارخیز را باز عادت برد. ( الابنیه عن حقایق الادویه ).
دل تاریک روزم را شب آمد
تن بیمارخیزم را تب آمد.نظامی.