بری کردن

لغت نامه دهخدا

بری کردن. [ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بیزار کردن. دور کردن :
یکی دخترش بود کز دلبری
پری را برخ کردی از دل بری.اسدی.مفلسی من ترا از بر من می برد
سرکشی تو مرا از تو بری میکند.خاقانی. || بریدن. برداشتن :
سال تا سال همه مدحت او نظم کنم
نکند میر دل از مهر چنین بنده بری.فرخی.

فرهنگ فارسی

بیزار کردن دور کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم