باژگاه

لغت نامه دهخدا

باژگاه. ( اِ مرکب ) باژخانه. گمرک. ( یادداشت مؤلف ). || آنجایی که باج میستانند. ( ناظم الاطباء ). باژستان :
به آب اندر افکند خسرو سپاه
چو کشتی همی راند بر باژگاه.فردوسی.گرفتند پیکار با باژخواه
که کشتی کدامست بر باژگاه.فردوسی.چو آمد بنزدیکی باژگاه
هم آنگه بیامد ز توران سپاه.فردوسی. || جایگاهی که در آن مغان هنگام شستن بدن و چیزی خوردن بعد از زمزمه خاموشی گزینند :
یکی ژند اُست آر با برسمت
بزمزم یکی پاسخی پرسمت
بیاورد هرچش بفرمود شاه
بیاراسته برسم و باژگاه.فردوسی ( ص 2046 چ بروخیم ).ببرسم شتابید و آمد براه
بجایی که بود اندرو باژگاه.فردوسی.و رجوع به باج و باژ شود.
باژگاه. ( اِخ ) شهرکی است [ به اران ] بر لب رود ارس نهاده و از وی ماهی خیزد. ( حدود العالم ).

فرهنگ عمید

در آیین زردشتی، جایی که مراسم باج برگزار می شد: به برسم شتابید و آمد به راه / به جایی که بود اندر او باژگاه (فردوسی: ۸/۴۵۶ حاشیه ).
= باجگاه

فرهنگ فارسی

شهریست در کنار رود ارس
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال ورق فال ورق فال درخت فال درخت فال آرزو فال آرزو