یک سوارگان

لغت نامه دهخدا

یک سوارگان. [ ی َ / ی ِ س َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب )ج ِ یک سواره ، به معنی سوار سپاهی که در لشکر صاحب هیچ رتبت لشکری نیست. ( یادداشت مؤلف ) : یک سوارگان را همه در مضرت گرسنگی و بی ستوری می بینیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 628 ). حال غلامان این بود و یک سوارگان نظاره می کردند. ( ایضاً ص 634 ). گفتند یک سوارگان کاهلی می کنند. ( ایضاً ص 631 ). و رجوع به یک سواره شود.

فرهنگ فارسی

جمع یک سواره سوار سپاهی که در لشکر صاحب هیچ رتبت لشکری نیست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال اعداد فال اعداد فال راز فال راز فال اوراکل فال اوراکل