کنجکاوی کردن

لغت نامه دهخدا

کنجکاوی کردن. [ ک ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تفحص و دقت کردن. جستجو کردن. غور و امعان کردن :
مدت سی سال کنجکاوی کردم
قول ارسطو و فکرهای فلاطون.میرزا ابوالحسن جلوه.

فرهنگ فارسی

تفحص و دقت کردن . جستجو کردن غور . و امان کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم