لغت نامه دهخدا
ملک فرمود خواندن موبدان را
همان کارآگهان و بخردان را.نظامی.حذر کارِ مردان کارآگه است
یزک سدّ رویین لشکرگه است.سعدی ( بوستان ). || منهی. مخبر. مفتش. جاسوس. خبرآور. ج ، کارآگهان :
ز کارآگهان آگهی یافتم
بدین آگهی تیز بشتافتم.فردوسی.ز هر سو فرستاد کارآگهان
بدان تا نماند سخن در نهان.فردوسی.چو موبد سوی خانه شد در زمان
ز کارآگهان رفت مردی دمان
شنیده یکایک به هرمز بگفت
دل شاه با رأی بد گشت جفت.فردوسی.همان زیرکان را که کارآگهند
بیاور اگر صد و گر پنجهند.نظامی.|| سفیر. پیک. و رجوع به کارآگاه شود.