نظام داشتن

لغت نامه دهخدا

نظام داشتن. [ ن ِ ت َ ] ( مص مرکب ) سامان داشتن. مرتب بودن. آراسته و به آیین بودن. استوار بودن :
اگر در سخن این جا که هست در بندم
هنوز نظم ندارد نظام و شعر شعار.سعدی.سررشته جان به جام بگذار
کین رشته از او نظام دارد.حافظ ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

سامان داشتن ٠ مرتب بودن ٠ آراسته و بایین بودن ٠ استوار بودن ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم