مسامحه کردن

لغت نامه دهخدا

مسامحه کردن. [ م ُ م َ ح َ / م ِ ح ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سهل انگاری کردن. تساهل نمودن. مدارا کردن. اغماض کردن. و رجوع به مسامحه شود.

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱- بنرمی رفتار کردن . ۲- بتاخیر انداختن کاری را کوتاهی کردن اهمال ورزیدن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم