فروغ گرفتن

لغت نامه دهخدا

فروغ گرفتن. [ ف ُ گ ِ رِت َ ] ( مص مرکب ) رونق گرفتن.آراسته شدن :
اگر کشور از من نگیرد فروغ
بگوی ، و مگوی ایچ گونه دروغ.فردوسی.فروغ از تو گیرد روان و خرد
انوشه کسی کو خرد پرورد.فردوسی. || شاد شدن و به چیزی امید بستن :
که من زین سخنها نگیرم فروغ
نگردم به هر جای گرد دروغ.فردوسی. || اعتبار یافتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
هر آن کس که بسیار گوید دروغ
به نزدیک شاهان نگیرد فروغ.فردوسی.رجوع به فروغ شود.

فرهنگ فارسی

رونق گرفتن . آراسته شدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم