لغت نامه دهخدا
گر صبح رخ گردون چون خنگ بتی سازد
تو سرخ بتی از می بنگار به صبح اندر.سوزنی ( از جهانگیری ).کردی میان سرخ بت بامیان ستیخ
باشی بر آن که خنگ بتی را کنی به چنگ.سوزنی ( از جهانگیری ).در کف از جام خنگ بت بنگر
بر رخ از باده سرخ بت بنگار.خاقانی.|| رخ متجرع ( ؟ ).( غیاث ).