لغت نامه دهخدا
ستوه آمدند آن دلیران از اوی
همی گفت هر کس که این نامجوی.فردوسی.از ایشان فراوان بیفکند گیو
ستوه آمدند آن سواران نیو.فردوسی.ستوران از تشنگی بستوه آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493 ). و در همه جنگها بستوه آمدند و در خطر میشدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 473 ). و رعیت خود از وی بستوه آمده بودند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 75 ).
بر نیمه شب آسمان ستوه آمد
ازگریه سخت و ناله زارم.مسعودسعد.و از مداومت ضرب بستوه آمده او را فرو گذاشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 192 ).
دو لشکر بیک جا گروه آمدند
شدند از خصومت ستوه آمدند.نظامی.در آمد بجنبش دو لشکر چو کوه
کز آن جنبش آمد جهان را ستوه.نظامی. || فرسودن. سوده شدن. له شدن :
از آواز گردان بتوفیدکوه
زمین آمد از نعل اسبان ستوه.فردوسی.