ساکن ساختن

لغت نامه دهخدا

ساکن ساختن. [ ک ِ ت َ ] ( مص مرکب ) تسکین دادن. فرونشاندن. رفع : داناست به مصالح جمع ساختن پراکندگی و عاقبت کار، و ساکن ساختن و فرونشاندن بلیه دشوار. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - مسکن گرفتن جای گزیدن . ۲ - ایستادن توقف کردن . ۳ - تسکین یافتن آرام گرفتن . ۴ - ساکن گردیدن حرف متحرک .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال کارت فال کارت فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال احساس فال احساس