ز پای دراوردن

لغت نامه دهخدا

( ز پای درآوردن ) ز پای درآوردن. [ زِ دَ وَ دَ ] ( مص مرکب ) بر زمین افکندن. زیردست ساختن. عاجز و ناتوان کردن. بیچاره و زبون گرداندن. مغلوب ساختن :
اگر روزگارش درآرد ز پای
همه عالمش پای بر سر نهند.سعدی. || ویران کردن. خراب کردن. منهدم ساختن. واژگون کردن :
به ایوان او آتش اندرفکند
ز پای اندرآورد کاخ بلند.فردوسی.رجوع به ز پای درآمدن ، ز پای افتادن ، از پای درآوردن ، ز پای اندرآوردن و از پای اندرآوردن شود.

فرهنگ فارسی

( ز پای در آوردن ) بر زمین افکندن مغلوب ساختن ویران کردن منهدم ساختن واژگون کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال پی ام سی فال پی ام سی فال اوراکل فال اوراکل فال تاروت فال تاروت