روزی کردن

لغت نامه دهخدا

روزی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) قسمت کردن. نصیب دادن : ایزد تعالی توفیق خیرات دهاد و سعادت این جهان و آن جهان روزی کناد. ( تاریخ بیهقی ). این ضیاع ازهمه ضیاع بخارا بقیمت تر است و خوشتر و خوش هواتر خدای تعالی روزی کرد تا جمله بخرید. ( تاریخ بخارا ). روزی مکن که دل بیگناهی از من بیازارد. ( مجالس سعدی ).
آنرا که طوق مقبلی اندر ازل خدای
روزی نکرد چون نکشد غل مدبری.سعدی.

فرهنگ فارسی

قسمت کردن . نصیب دادن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال چای فال چای فال لنورماند فال لنورماند