لغت نامه دهخدا
تا صبح نبست از این دعا دم
یک پرده نکرد از این نوا کم.نظامی.دیده را مژگان زبان است و نگه عرض نیاز
نیستم از گفتگو خاموش اگر دم بسته ام.واله هروی ( از آنندراج ).- دم دربستن از کسی ؛ با اوسخنی نگفتن. لب به سخن نگشودن با وی. با وی به گفتگو نپرداختن :
پخته غم های عشقم لاجرم
دم ز خاقان جهان دربسته ام.خاقانی.