دل ماندن

لغت نامه دهخدا

دل ماندن. [ دِ دَ ] ( مص مرکب ) ملول شدن. آزرده شدن :
مشو راهی که خر در گل بماند
ز کارت بیدلان را دل بماند.نظامی.شنیدم که باری سگم خوانده بود
که از من بنوعی دلش مانده بود.سعدی.

فرهنگ فارسی

ملول شدن . آزرده شدن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم