درمان ساختن

لغت نامه دهخدا

درمان ساختن. [ دَ ت َ ] ( مص مرکب ) دارو ترتیب دادن برای مداوا. || علاج کردن. چاره کردن :
نباشد پزشکش کسی جز که شاه
که درمانْش سازد به گنج و سپاه.اسدی.کید [ پادشاه هند ] دراندیشید و گفت چه درمان سازم این کار را. ( اسکندرنامه ، نسخه سعید نفیسی ).
گفت از این نوع حکایت که تو داری سعدی
درد عشق است و ندانم به چه درمان سازم.سعدی.

فرهنگ فارسی

دارو ترتیب دادن برای مداوا علاج کردن چاره کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال انبیا فال انبیا فال فرشتگان فال فرشتگان فال تماس فال تماس