داستان اوردن

لغت نامه دهخدا

( داستان آوردن ) داستان آوردن. [ وَ دَ ] ( مص مرکب ) حکایت کردن :
او سلیمان است و من موری بیادش زنده ام
زنده ماناد او کز او این داستان آورده ام.خاقانی.|| مکایده. مکر آوردن. دستان آوردن.کید کردن.

فرهنگ فارسی

( داستان آوردن ) حکایت کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال اوراکل فال اوراکل فال درخت فال درخت فال رابطه فال رابطه