لغت نامه دهخدا
ز خشک آخور خذلان برست خاقانی
که در ریاض محمد چرید کشت رضا.خاقانی. || کنایه از کمی عیش. ( برهان قاطع ):
آن جگرتر کن من کو که ز نادیدن او
خشک آخورتر از این دیده تر کس را نی.خاقانی.دیدم این منزل عجب خشکآخور است
از قناعت میزبان خواهم گزید.خاقانی. || آخور اسب که درآن چیزی نباشد. ( فرهنگ خطی ) :
ابلقی را کاَّسمان کمتر چراگاه وی است
چند خواهی بست بر خشک آخور آخر زمان.خاقانی.چون اسب ترا سخره گرفتند یکی دان
خشک آخور و تر سبزه چه دربند چرائی.خاقانی.|| ( ص مرکب ) مردم رذل و ممسک را نیز گویند. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).