خبردار کردن

لغت نامه دهخدا

خبردار کردن. [ خ َ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آگاهی دادن. اطلاع دادن. ( از ناظم الاطباء ) :
وگر دانم که عاجز گشتم از کار
کنم باری شهنشه را خبردار.نظامی.زی پدرش رفت و خبر دار کرد
تا پدرش چاره آن کار کرد.نظامی.همان یار خود را خبردارکرد
که اونیز خورد آب از آن آبخورد.نظامی.|| فهمانیدن. || هوشیار کردن. || پند دادن. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

آگاهی دادن اطلاع دادن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال زندگی فال زندگی فال فرشتگان فال فرشتگان