بی نماز شدن. [ ن َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) تارک الصلوة شدن. || خون دیدن. سر شستن. عذر دیدن. عذر شدن. حایض گشتن. ( یادداشت مؤلف ). قاعده شدن زن. حیض. محیض. ( ترجمان القرآن ). محاض. اقراء. ( تاج المصادر بیهقی ). در تداول عامه ، گرفتار عادت ماهانه شدن ( در مورد زنان ) و گاه برای تحقیر یا مسخره کردن مردان به آنان نیز گفته شود. ( از فرهنگ عامیانه جمالزاده ) : در چادر سپهر شود زهره بی نماز تیغ ترا که دید بوقت برهنگی.نجیب جرفاذقانی.|| نجس شدن. ( از یادداشت مؤلف ): روزی حضرت خواجه ما قدس اﷲ روحه فرمودند که راه گذر مرا خلاب مدارید که قدمهای من بی نماز می شود تا بجهت شما دعا کنم. ( انیس الطالبین بخاری ).