بی جان شدن

لغت نامه دهخدا

بی جان شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بی حیات شدن. بی روان گردیدن :
بسا دشمنا کز تو بی جان شده
بسا بوم و بر کز تو ویران شده.فردوسی.وگر آز ورزیم و پیچان شویم
پدید آید آنگه که بی جان شویم.فردوسی.اگرچه رشته از تاب گهر بی جان و لاغر شد
کشیداز مغز گوهر انتقام آهسته آهسته.صائب.

فرهنگ فارسی

بی حیات شدن . بی روان گردیدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم