لغت نامه دهخدا
بی خبر باشد از صلح و بی آگاه ز جنگ
هیچ صلحی بجهان بی وی و جنگی سره نی .سوزنی ( نسخه خطی کتابخانه لغتنامه ).|| بی حس : اندامی که دردکند دردش بنشاند که بی آگاه کند آن جای را. ( الابنیه عن حقایق الادویه ). و اندامها اندک اندک خدر میشود و بی آگاه. ( ذخیره خوارزمشاهی ).