بسر رفتن

لغت نامه دهخدا

بسر رفتن. [ ب ِ س َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) بسر افتادن. ( آنندراج ). || لبریز شدن دیگ جوشان. بجوش آمدن و از سر ریختن آب در ظرف غذا. به غلیان آمدن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
دل نزار و تن بردبار خواهد عشق
که از نسیم بجوش آید و بسر نرود.نظری ( از آنندراج ).ظرفی بهم رسان که مبادا بسر روی
منصور را کمند بلا در گلو کنند.نظری ( از آنندراج ).رجوع به سر رفتن شود.
|| انجام شدن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- بسر رفتن کار ؛ انجام شدن کار. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- انجام شدن. ۲- بجوش آمدن و از سر ریختن آب در ظرف غذا بغلیان آمدن یا بسر رفتن کار . انجام شدن کار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال ای چینگ فال ای چینگ فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال عشقی فال عشقی