بر طاق نهادن

لغت نامه دهخدا

بر طاق نهادن. [ ب َ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) بر طاق گذاشتن. بمرتبه اعلا رسانیدن. ( برهان ) ( مجموعه مترادفات ). رجوع به بر طاق بلند گذاشتن شود. || ترک کردن و موقوف داشتن. ( انجمن آرا ). ترک دادن و فراموش کردن. ( برهان ) :
بر طاق نه هوای جهان را که در هوا
قوس قزح ز الوان صد طاق میکشد.شهاب الدین غزنوی ( انجمن آرا ).ببزم می پرستان سرکشی بر طاق نه زاهد
که میریزند مستان بی محابا خون مینا را.ملاطاهر ( ضیاء ).رجوع به طاق شود.
- بر طاق بلند نهادن ؛ بر طاق بلند گذاشتن. به مرتبه اعلا رسانیدن و چیزی را کمال نمایش دادن. ( غیاث اللغات ).
|| چیزی را بر جای بلند نهادن که دست بآن نرسد. ( غیاث اللغات ). || ترک کردن و فراموش کردن. ( غیاث اللغات از برهان و بهار عجم ). بدور داشتن و فراموش کردن. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

برطاق گذاشتن بمرتبه اع رسانیدن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم