انگار کردن

لغت نامه دهخدا

انگار کردن. [ اَ / اِ ک َ دَ ] ( مص مرکب )فرض کردن. تقدیر کردن. شمردن. تصور کردن. پنداشتن. گرفتن. تقدیر کردن. انگاشتن. گمان کردن : انگار می کنم که ورنجستم. انگار کن اینجا خانه ماست ، اینجا هم مسجد. ( از یادداشتهای مؤلف ). و رجوع به انگار شود.

فرهنگ فارسی

فرض کردن ٠ تقدیر کردن ٠ شمردن انگاشتن ٠ گمان کردن ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم