استوار خرد

لغت نامه دهخدا

استوارخرد. [ اُ ت ُ خ ِ رَ ] ( ص مرکب ) که عقل و رای رزین دارد. استواررأی. نضیح الرأی : حنیک ؛ مرد استوارخرد بتجربه. حنک السن الرّجل ؛ آزموده و استوارخرد گردانید مرد را تجربه ها. احناک سن کسی را؛ استوارخرد کردن تجربه ها و آزمونها او را. ( منتهی الارب ).
- استوارخرد گردانیدن ؛ تحنیک. ( تاج المصادر بیهقی ): عرک ؛ استوارخرد گردانیدن زمانه کسی را. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

عقل و رای رزین دارد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال کارت فال کارت فال پی ام سی فال پی ام سی فال عشقی فال عشقی