ادمیزاده

لغت نامه دهخدا

( آدمیزاده ) آدمیزاده. [ دَ دَ / دِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) آدمیزاد :
گر سفله بمال و جاه از آزاده به است
سگ نیز بصید از آدمیزاده به است.سعدی.نه هر آدمیزاده از دد به است
که دد زآدمیزاده بد به است.سعدی.اگر مار زاید زن باردار
به از آدمیزاده دیوسار.سعدی.ببخش ای پسر کآدمیزاده صید
باحسان توان کرد و وحشی بقید.سعدی.آدمیزاده طرفه معجونی است
کز فرشته سرشته وز حیوان.؟

فرهنگ عمید

( آدمیزاده ) = آدمیزاد: نه هر آدمی زاده از دد به است / که دد ز آدمی زادۀ بد به است (سعدی۱: ۶۲ ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم