عزیز داشتن

لغت نامه دهخدا

عزیز داشتن. [ ع َ ت َ ] ( مص مرکب ) گرامی داشتن. ارجمند داشتن. احترام کردن : طغرل را گفت شاد باش ای کافرنعمت ازبهر این تو را پروردم و از فرزندان عزیز داشتم تا بر من چنین ساختی. ( تاریخ بیهقی ص 252 ). مثال نبشت به امیر گوزگانان تا وی را عزیز دارد. ( تاریخ بیهقی ص 364 ). به روی اندازد دشمنان او را و عزیز دارد دوستان او را. ( تاریخ بیهقی ص 319 ).
تا به شعر و ادب عزیزت داشت
خویش و بیگانه و صغیر و کبیر.ناصرخسرو.من مدح تورا بس عزیز دارم
هرچند مرا سخت خوار دارد.مسعودسعد.دانم سخن من عزیز داری
داری سخن من عزیز دانم.مسعودسعد.آنچه یابی بشکر باش بشکر
وآنچه داری عزیز دار عزیز.مسعودسعد.چو من بنوازم و دارم عزیزش
صواب آید که بنوازی تو نیزش.نظامی.کند مرد را نفس اماره خوار
اگر هوشمندی عزیزش مدار.سعدی.اگر بنده کوشش کند بنده وار
عزیزش بدارد خداوندگار.سعدی.اگر بنده چابک نیاید بکار
عزیزش ندارد خداوندگار.سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - گرامی داشتن . ۲ - ارجمند داشتن احترام کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال عشقی فال عشقی فال تاروت فال تاروت