زفی

لغت نامه دهخدا

زفی. [ زَف ْی ْ ] ( ع مص ) راندن باد ابر راو سبک و پراکنده گردانیدن. || بانگ کردن کمان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || برداشتن سراب چیزی را در هوا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). برداشتن سراب آل را. ( از اقرب الموارد ). || برداشتن شترمرغ بال را و ترسانیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

یا بانگ کردن گمان یا برداشتن سراب چیزی را در هوا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال چوب فال چوب فال زندگی فال زندگی فال اوراکل فال اوراکل