دهون

لغت نامه دهخدا

دهون. [ دَ ] ( اِ ) حفظ باشد و آن را ازبر و زبر نیز گویند. ( جهانگیری ) ( از آنندراج ) ( از برهان ). حفظ و یاد. ( ناظم الاطباء ) ( از شرفنامه منیری ).
- از دهون خواندن ؛ از بر خواندن. ( ناظم الاطباء ) :
آنکه مدح شاه خواند از دهون
از دهانش بوی مشک آید برون.عبدالقادر نائینی ( از جهانگیری ).|| همان دهان است ، چه الف و واو در فارسی تبدیل می یابند. ( از فرهنگ رشیدی ) ( از آنندراج ). || خاطرنشان. ( ناظم الاطباء ).
دهون. [ دَ ] ( ع اِ ) ج ِ دَهی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دهی شود. || ج ِ داه.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به داه و داهی شود.
دهون. [ ] ( هندی ، اِ ) اسم هندی دخان است. ( تحفه حکیم مؤمن ). رجوع به دخان شود.

فرهنگ عمید

=دهان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم