درشت کردن

لغت نامه دهخدا

درشت کردن. [ دُ رُ ک َ دَ ] ( مص مرکب )زبر کردن. خشن کردن. تخشین. ( تاج المصادر بیهقی ) : اًثفان ؛ درشت کردن ِ کار دست را. ( تاج المصادر بیهقی ). || کلان کردن. حجیم کردن. سطبرکردن. تغلیظ. ( المصادر زوزنی ). || سخت کردن. اًعناف. تعنیف. || ناهموار کردن ، چون زمین را. توعیر. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ): اًقضاض ؛ درشت کردن خوابگاه. ( از منتهی الارب ).
- دل کسی را بر دیگری تباه و درشت کردن ؛ وی را نسبت به او بدبین کردن : آن کار بزرگ [ ولیعهدی ] با نام ما [ مسعود ] راست شد و پس از آن چون حاسدان و دشمنان دل او را بر ما تباه کردند و درشت تا ما را به مولتان فرستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 82 ).

فرهنگ فارسی

زبر کردن خشن کردن تخشین
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال ورق فال ورق فال اعداد فال اعداد فال درخت فال درخت