دخمه کردن

لغت نامه دهخدا

دخمه کردن. [ دَ م َ / م ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دخمه ساختن. سرداب برای مردگان ساختن. مقبره ساختن. گورخانه بنا کردن :
خروشان بشستش ز خاک نبرد
بر آیین شاهان یکی دخمه کرد.فردوسی.به آیین شاهان یکی دخمه کرد
چه از زرد وسرخ و چه از لاجورد.فردوسی.یکی دخمه کردش به آیین اوی
بر آنسان که بد فره دین اوی.فردوسی.بفرمود تا دخمه دیگر کنند
زمشک و زکافورش افسر کنند.فردوسی.یکی دخمه کردند شاهنشهی
یکی تخت زرین و تاج مهی.فردوسی.زلشکر کسی کو بمردی براه
ورا دخمه کردی بدان جایگاه.فردوسی.

فرهنگ فارسی

دخمه ساختن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان استخاره کن استخاره کن فال آرزو فال آرزو فال امروز فال امروز