جذو

لغت نامه دهخدا

جذو. [ ج ُ ذُو و ] ( ع مص ) برجای ایستاده شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). و قال ابوعمرو: جذا و جثا لغتان ِ. ( اقرب الموارد ). جَذو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || بزانو نشستن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || ایستادن بر سر انگشتان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). جَذو. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). || جذا الحجر؛ ایستاده کرده پیش افکند آن را. ( از منتهی الارب ). ایستاده کرد سنگ را پیش از افکندن. ( ناظم الاطباء ). || چسبیدن کنه به پهلوی شتر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). چسبیدن و ملازم شدن کنه به پهلوی شتر. ( از قطر المحیط و اقرب الموارد ). جَذو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || پیه ناک گردیدن کوهان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پیه دار شدن کوهان. ( قطر المحیط ). جَذو. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ).
جذو. [ ج َ ذْ وْ ] ( ع مص ) جُذُوّ، بتمام معانی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). رجوع به آن کلمه شود.

فرهنگ فارسی

جذو بتمام معانی

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
شعله. تکّه بزرگی از هیزم که در آن آتش هست (مجمع البیان) شاید به شما از آن خبری بیاورم یا تکّه‏ای از آتش که گرم شوید . راغب گوید: جذوه آنست که بعد از تمام شدن شعله از هیزم باقی مانده باشد. این کلمه فقط در یک محلّ از قرآن آمده است رجوع شود به «شهاب».
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم