بواء

لغت نامه دهخدا

بواء. [ ب َ ] ( ع ص ) برابر. یقال : دم فلان بواء بدم فلان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). معادل. ( اقرب الموارد ). دم فلان بواء لدم فلان ؛ ای معادل له و دمه. فان تکن القتلی بواء؛ ای متساوین. ( اقرب الموارد ). کلمناهم فاجابونا عن بواء واحد؛ ای جواباً واحداً بمعنی انه لم یختلف جوابهم. ( اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || همتا. ( از اقرب الموارد ). یقال : الناس فی الامر بواء؛ ای اکفاءنظراء و فی الحدیث : «الجراحات بواء»؛ یعنی انها متساویة فی القصاص... ( اقرب الموارد ). رجوع به بوء شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال انگلیسی فال انگلیسی فال تماس فال تماس فال تاروت فال تاروت