استجماع

لغت نامه دهخدا

استجماع. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) گرد آمدن خواستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). فراهم آمدن خواستن. استجفاف. گرد کردن. || گرد آوردن اسب خویشتن را در رفتن و بسیار تیز رفتن. ( منتهی الارب ). || فراهم آمدن. ( منتهی الارب ). فراهم آمدن سیل از هر جای. ( تاج المصادر بیهقی ). گرد آمدن سیل از هر جای. ( منتهی الارب ). || فراهم آمدن هر آن چیز که خوش میکند او را: استجمع له اموره. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

گرد آمدن، فراهم آمدن، جمع شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال آرزو فال آرزو فال نخود فال نخود فال درخت فال درخت