ارحب

لغت نامه دهخدا

ارحب. [ اَ ح َ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی ازرحب : هذا ارحب ُ من هذا؛ ای اوسع. ( معجم البلدان ).
ارحب. [ اَ ح َ ] ( اِخ ) نام قبیله ای از همدان. ( منتهی الارب ). و نام ارحب ، مرّةبن دُعام بن مالک بن معاویةبن صَعب بن دُومان بن بَکیل بن جُشَّم بن خَیوان بن نوف بن همدان است و بدان قبیله منسوبست : الابل ُ الارحبیة. ( معجم البلدان ). والنجائب الارحبیات. ( منتهی الارب ):
یقولون لم یُرَث و لولا تُراثُه
لَقَد شَرِکت فیه بکیل ٌ و اَرْحَب ُ.کمیت ( ضحی الاسلام جزو ثالث ص 305 ).|| یا نام شتری بوده است. ( منتهی الارب ).
ارحب. [ اَ ح َ ] ( اِخ ) مخلافی است به یمن که بنام قبیله ای بزرگ از هَمدان نامیده شده. ( معجم البلدان ). رجوع به ارحب. ( فقره فوق ) شود. || گفته اند ارحب شهریست بر ساحل دریا، بین آن و بین ظَفار نزدیک 10 فرسنگ است. ( معجم البلدان ).
ارحب. [ اَ ح ِ ] ( ع فعل امر ) اَرْحِب ْ و اَرْحِبی ، بصیغه امر دو کلمه است که بدان اسب و شتر را زجر کنند، یعنی گشاده شو و دور بمان. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

نام قبیله از همدان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال احساس فال احساس فال اوراکل فال اوراکل فال احساس فال احساس