اتمار

لغت نامه دهخدا

اتمار. [ اِ ] ( ع مص ) بحد خرما رسیدن رطب. || بار آوردن خرمابن یا بار آن بحد رطب رسیدن. || خرما خورانیدن. خرما دادن. || صاحب و خداوند خرما شدن. بسیارخرما شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ فارسی

بحد خرما رسیدن رطب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال شمع فال شمع فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال اوراکل فال اوراکل