محید

لغت نامه دهخدا

محید. [م َ ] ( ع اِ ) جای برگشت. جای برگردیدن. ( ناظم الاطباء ). || محیص. مهرب. مفر. مفیص. جای گریز. گریزگاه. || ملجاء. پناهگاه. ( ناظم الاطباء ). مناص. ملاذ. پناه. مفزع.
محید. [ م َ ] ( ع مص ) حَیْد. حیدان. حیود. حیدة. حیدودة. میل کردن. بگشتن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

میل کردن بگشتن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال احساس فال احساس فال فنجان فال فنجان فال ماهجونگ فال ماهجونگ