متعسر. [ م ُ ت َ ع َ س س ِ ] ( ع ص ) دشوار. ( آنندراج ). سخت و دشوار و مشکل. ( ناظم الاطباء ). - متعسرالحصول ؛ کاری که حصول آن سخت و دشوار باشد. ( ناظم الاطباء ). - متعسرالمرور ؛ جایی که عبور از آن سخت و مشکل باشد. ( ناظم الاطباء ). || محال. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || درماندگی سخت و شدید. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تعسر شود.
فرهنگ معین
(مُ تَ عَ سِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) سخت ، دشوار.
فرهنگ عمید
دشوار، سخت، مشکل.
فرهنگ فارسی
( اسم ) مشکل سخت دشوار : ایلگ خان ... پیش محمود ... کسی فرستاد که قومی ... از ترکستان آمده اند و بنور بخارا و نواحی سمرقند مقام ساخته ... از ایشان فتنه و فسادی صادر شود که تدارک و تلافی آن متعذر و متعسر باشد .