فروکشیدن. [ ف ُ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) به زیر کشیدن. به پایین کشیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : فروکشید گل سرخ روی بند از روی برآورید گل مشکبوی سر ز تراش.منوچهری. || آشامیدن با ولع و بلعیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : ایدون فروکشی بخوشی آن می حرام گویی که شیر مام ز پستان همی مکی.کسائی مروزی. || افکندن. انداختن. ( یادداشت بخط مؤلف ). - لنگر فروکشیدن ؛ لنگر انداختن. ماندن : اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر چگونه کشتی از این ورطه ٔبلا ببرد؟حافظ. || آزاد کردن و کشیدن و دراز کردن. - پای فروکشیدن ؛ پای دراز کردن بحال استراحت : با تو زمین را سر بخشایش است پای فروکش گه آسایش است.نظامی. || اقامت کردن و در جایی ماندن : بتماشای هرات رفت در نظرش خوش آمد، آنجا فروکشید. ( تاریخ گزیده ).
فرهنگ معین
(فُ. کِ دَ ) (مص م . ) ۱ - پایین کشیدن ، فرود آوردن . ۲ - در جایی فرود آمدن و اقامت کردن . ۳ - خوردن ، نوشیدن .
فرهنگ عمید
۱. پایین کشیدن، فرود آوردن، به زیر آوردن. ۲. (مصدر لازم، مصدر متعدی ) [قدیمی] عنان مرکب کشیدن و در جایی فرود آمدن: سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن / ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد (حافظ: ۲۶۰ ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - نگهداشتن زمام مرکوب : سر منزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساروان فرو کش کاین ره کران ندارد . ( حافظ ۸۶ ) توضیح فروکش در بیت فوق بهمان معنی قف و انزل است درین بیت حافظ : احادیا لجمال الحبیب قف و انزل که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال . ۲ - اقامت کردن در جایی ماندن .
ویکی واژه
پایین کشیدن، فرود آوردن. در جایی فرود آمدن و اقامت کردن. خوردن، نوشیدن.