لغت نامه دهخدا
نوگشته کهن شود علی حال
ور نیست مگر که کوه شروین.ناصرخسرو.ور در جهان نیند علی حال غایبند
ور غایبند بر تن ما چون که حاضرند.ناصرخسرو.زین جهان مندیش و او راگیرکو به ْ از جهان
سر به ْ از افسر علی حال ، ارچه نیکو افسر است.عنصری.گرگ بر اطراف این حظیره روان است
گرگ بود بر لب حظیره علی حال.منوچهری.دینار دهد، نام نکو باز ستاند
داند که علی حال زمانه گذران است منوچهری.