عقلاء. [ ع َ ] ( ع ص ) مؤنث أعقل. ( از اقرب الموارد ). ناقة عقلاء؛ شتر ماده برتافته پای. ( منتهی الارب ). ج ، عُقل. ( اقرب الموارد ). و رجوع به أعقل شود. || زنی که «انقلاب رحم » و «عقل » دارد. ( از ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به انقلاب رحم و عقل شود. عقلاء. [ ع ُ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عاقِل. عقلا. خردمندان. هوشمندان. رجوع به عقلا و عاقل شود : هر که به محل رفیع رسید اگر چه چون گل کوته زندگانی بود عقلاء آن را عمری دراز شمرند. ( کلیله و دمنه ).