عرص

لغت نامه دهخدا

عرص. [ ع َ ] ( ع مص ) پیوسته با درخش و رعد ماندن هوا. ( از منتهی الارب ). پیوسته با درخش و تندر گردیدن هوا. ( از ناظم الاطباء ). دوام یافتن برق آسمان. ( از اقرب الموارد ). || مضطرب گردیدن شتر. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بستن گردن شتر را بر بازوی آن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
عرص. [ ع َ ] ( ع اِ ) تیر که بر آن چوبهای کوچک انداخته ، خانه را بدان سقف نمایند و آنرا با سین نیز نوشته اند. ( ازمنتهی الارب ). به معنی عرس است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عرس شود. || ( ص ) برق پراکنده و مضطرب و درخشنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). برق مضطرب. ( از اقرب الموارد ). عَرِص. رجوع به عَرِص شود.
عرص. [ ع َ رِ ] ( ع مص ) پراکنده درخشیدن برق. ( از منتهی الارب ). مضطرب شدن برق. ( از اقرب الموارد ). || نشاط و شادمانی نمودن. ( از منتهی الارب ). فعال و بانشاط شدن. ( از اقرب الموارد ). نشاطی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بوی نم گرفتن خانه و گیاه. ( از منتهی الارب ). تغییر یافتن بوی خانه و گیاه از نمناکی. ( از اقرب الموارد ). دم گرفتن خانه از نم. ( تاج المصادر بیهقی ).
عرص. [ ع َ رِ ] ( ع ص ) شادمان. ( ناظم الاطباء ). || برق پراکنده و مضطرب. ( از اقرب الموارد ). عَرص. رجوع به عَرص شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال ابجد فال ابجد فال انبیا فال انبیا فال ای چینگ فال ای چینگ